دم أبي / ق ق جدا لابراهيم درغوثي مع ترجمة الى الفارسية

[ابراهيم درغوثي]

دم أبي

قصة قصيرة جدا

ابراهيم درغوثي/ تونس

ترجمها الى الفارسية :

محمد سعيدي

خون پدرم
سبد از دست کودک افتاد. قلب کودک بر روی آسفالت فرو افتاد.
سبد افتاد، سبدی که در آن یک بطری از شراب بود.
مایع سرخ بر روی آسفالت روانشد.
کودک یک لحظه هراسناک ایستاد، سپس بر روی زانو نشست وشیشه های بطری را جمعکرد.
روی مایع کف سفیدی انباشته شد.
مگس بر آن نشست.
کودک سدی از خاک ساختومایع سرخ را پشت آن جمع کرد.
کودک بر ساعدهاى خود قرار گرفت. بد نیست بدانیدساعدهاى او بسیار لاغر بود.
کودک روی ساعدهاى خود شیشه های بطری را جمع کرد ورویهم نهاد وتلاش کرد تا مگر بطری تازه ای بسازد.
چرا نمی تواند؟اشکش جاری شدوروی آسفالت ریخت.
با دست راستش سد دیگری ساخت، سپس با دست چپ وپس از آن با هردو دست.
کودک روی زانوهایش برخاست.
صدا زد:
به من بدهید(وندانست چه طلبکند) تا در آن خون پدرم را جمع کنم...
ونیز خون خودم را...

دم أبي

سقطت السلة من يد الطفل . سقط قلب الطفل فوق الاسفلت

سقطت السلة . سلة بها قارورة خمر

جرى السائل الأحمر فوق الإسفلت .

وقف الطفل لحظة مرعوبا ، ثم وقع على ركبتيه يجمع زجاج القارورة .

تكثفت فوق السائل رغوة بيضاء .

وقع عليها الذباب .

بنى الطفل سدا من التراب جمع وراءه السائل الأحمر .

وقع الطفل على زنديه . لتذكيركم ، زنداه نحيلان ، نحيلان جدا

وقع الطفل على زنديه يجمع زجاج القارورة . يركبه فوق بعضه

يحاول صنع قارورة جديدة . لم لا يحاول ؟

جرى دمه . جرى دمه فوق الاسفلت

بنى سدا آخر بكف يده اليمنى ، ثم اليسرى ، ثم الاثنتين .

قام الطفل على ركبتيه . نادى :

- أعطوني ( لم يدر ماذا يطلب ) . أجمع فيه دم أبي ...

و دمي

[نغــــــــــم أحمد]

أخي إبراهيم
قرأت القصة لك حين ترجمتها للفرنسية والأن للفارسية
الله يعطيك العافية على ماتقوم به من جهد
كن بخير وألق

[ابراهيم درغوثي]

نغم
سعدت بقراءتك النص و التعليق عليه
شكرا على هذا اللطف الكبير

مع كل المودة والتقدير

[فريد الشاوي]

بورك فيك اخوتي الافاضل يسعدني ويشرفني ان انضم الليكم من خلال هذه الصفحة المشرقة

كما يسعدني التواصل معكم